ساکن زمین

۳ مطلب با موضوع «هدف زندگی» ثبت شده است

۰۹
ارديبهشت

ویکتور هوگو در پانزده سالگی در دفتر یادداشت خود نوشته بود : "من می خواهم شاتوبریان باشم یا هیچ نباشم." سرانجام برتر از آن نویسنده نامدار شد.

دن کیشوت در ابتدای فصل ۵۸ رمان دن کیشوت: " آزادی ،سانچو، گرانبهاترین موهبتی است که خداوند به آدمیان عطا فرموده. در جهان هیچ چیز با آزادی برابر نیست و حتی گنجینه هایی که خاک در دل خود نهفته است و دفینه هایی که اقیانوس در عمق گرداب‌های خود پنهان ساخته  است ارج و بهای آزادی را ندارد.شایسته و ضروری است که آدمی بخاطر آزادی و شرف، جان خود را نیز به خطر اندازد ..."

وقتی واقعا آزادی را می فهمیم که مزه‌ی زندان را چشیده باشیم. مگر نه این است که همین حالا هم همه‌ی ما اسیر جامعه خود هستیم؟ پ.ن: البته بخشی از این اسارت ، معلول آن است که ما اسیر خود هستیم.


The only absolute knowledge attainable by man is that life is meaningless.

Tolstoy|My Confession(1882)


گر مرد رهی میان خون باید رفت     وز پای فتاده سرنگون باید رفت

تو پای به راه در نه و هیچ مپرس    خود راه بگویدت که چون باید رفت 

مختارنامه.باب هجدهم.عطار

  • یاسین زیدآبادی
۲۷
فروردين

هر کسی هدف‌هایی در زندگی دارد. و شاید هدف‌های شخصی و متفاوت دیگران و تلاششان برای رسیدن به آنها را حقیر بداند ، سرکوفت بزند ‏و ‏تحقیر کند. و شاید همین سرکوفتها و قضاوت ها(سهم دیگران) و اهمیت دادن ‏به ‏قضاوت‌های شخصی دیگران (سهم ما)، علت سختی پنداشتن سختی های راه رسیدن به هدف است. یا به بیان دیگر، نباید از قضاوت های ‏شخصی دیگران و ‏الفاظ زننده ی آنها تاثیر گرفت زیرا آنها از پشت عینک نیازهای خودشان جهان را نگاه می کنند و مارا قضاوت می کنند.نباید تسلیم شد.

معاشرت یا تماشای دیگران با نیاز‌های متفاوت می تواند بر ما تاثیر بگذارد.‏ نه تنها آدم ها بلکه شرایط یا با تسامح (واقعیت) هم می تواند هدف‌ های ما را دگرگون کند. به هرحال انسان متضاد است و باید مدام مواظب و آگاه باشد.

زندگی بدون یک هدف آرمانی می شود همین مزخرفی که در اطراف خود می بینیم و غرق آنیم. کار مداوم و زندگی روزمره‌ی آمیخته به مشکلات و عقده ی ‏کم ‏پولی و لذت های بی رضایت. قهرمانان عالی ترین نمونه زیستن را تجربه می کنند چون هدف دارند.نه یک هدف معمولی. ‏هدفی ‏آرمانی(چیست؟) که تحمل سختی ها را توجیه کند. اگر آرمان و ایده آلی باشد سختی های رسیدن به آن شیرین می شود.‏اصلا ایستادن و مقاومت و هزینه دادن برای آرمان ها درعین درد داشتن،لذتبخش هم است.

این فقط قهرمان ها هستند که زندگی کردن را تجربه می‌کنند.ما زندگی نمی کنیم.ما حتی زنده هم نیستیم. ما فقط جسدهای بی روحی هستیم که حرکت می کنیم ، غذا می خوریم،  سک. می کنیم ، توی تلگرام و شمال ول می چرخیم و به زور موسیقی و نوحه و سیگار و بچه و هنر و فوتبال و هزاران از این مزخرفات ، به تحمل این نفس کشیدن ادامه می دهیم. به علت لجاجتی درونی به نفس کشیدن، ترس از نفس نکشیدن یا جهنم محتمل در دنیای دیگر، این مُردگی را ادامه می دهیم تا روزی که بمیریم. حتی گاهی لذت هم می بریم اما خیلی وقت است که مرده ایم.

البته من مردم را می فهمم. آن ها چیز دیگری برایشان متصور نیست. زندگی را غیر از اینی که جامعه به آنها یاد داده نمی بینند. ناگهان خود را وسط مهلکه ای می بینی: دعوای منزلت، پست و مقام ، پول ، آسایش و... می خواهی زندگی کنی. پولی در بیاوری ، لذتی ببری. به مرحله بعد که می رسی خود را دربرابر فرزند مسئول می دانی ، فرزندی که به نوعی خودت آن را خلق کرده ای و نگرانی که نکند بی پولی بچشد. او را هم مثل خود می بینی و او هم مثل تو و دیگران خواهد شد.

در تصور غالب جامعه نوعی نگاه سیاه به زندگی ، کار و... وجود دارد. کافی است چارکلام از آنها بشنوی تا نه تنها متوجه این نگاه سیاه شوی بلکه اندک اندک خودت هم دچار این نگاه شوی.


  • یاسین زیدآبادی
۰۴
فروردين

وقتی مرگ را در نزدیکی خود می بینی ، در دایره امکان‌ها می بینی ،وقتی دو قدم دیگر مرگ است دیگر احتیاط ها ، حزم اندیشی ‌ها و ترس های رایج برایت بی ارزش خواهد شد. 

  • یاسین زیدآبادی